غلامعلی فصیحی ملقب به بلبل فاطمیون از بدو تولد تاکنون که 43 ساله است در ایران زندگی میکند. پدر و مادرش اهل ولایت غزنی و منطقه جاغوری هستند. آنها یک سال قبل از تولد او از مزارشریف به ایران مهاجرت کرده و در محدوده گلشهر مشهد ساکن شدند. یک بار در سال 1374 قصد برگشت به افغانستان را داشتهاند و همه چیزشان را فروختند، اما نتوانستند از هم جواری امام رضا(ع) دل بکنند و ماندنی شدند. غلامعلی میگوید: «پدرم فرصت مهاجرت به کشورهای اروپایی را داشت، اما قبول نکرد و نتوانست از همسایگی آقا امام رضا(ع) دست بکشد. ایشان 5سال پیش فوت کرد.»
غلامعلی در یک خانواده پرجمعیت به دنیا آمده است. 5برادر و 2خواهر دارد و اولین فرزند خانه است. پدر و مادرشان نام همگی را از اهل بیت(ع) انتخاب کردهاند زیرا این خانواده با اهل بیت(ع) عجین شدهاند. او در این باره میگوید: «از بدو تولد ما را با نام و یاد و محبت اهل بیت(ع) شیر دادند، به مجالس اهل بیت(ع) بردند و بزرگ کردند. این محبت همراه من بود تا زمانی که مکتب قرآن رفتم و قرآن را یاد گرفتم و در دبستان همیشه در مسابقات تلاوت قرآن مقام اول را در منطقه تبادکان داشتم. در گروههای سرود هم همیشه تک خوان گروه سرود بودم، همین سبب شد تا به دنبال کارهای فرهنگی رفتم از بچگی در مساجد نوحه میخواندم و این زمینه با خونم آمیخته شد.»
از او درباره نقشش در خانواده به عنوان پسر بزرگ میپرسم، میگوید: «پسر بزرگ همیشه مسئولیتهایی دارد. من باید در اقتصاد خانواده کمک حال میبودم. سختی مهاجرت به جای خود، کارهای سخت که مجبور بودم انجام دهم. نه تنها ما بلکه تمام برادران مهاجر، ما همه با سختی زندگی میکردیم. خودم بعد از مدرسه کار میکردم و خیلی وقتها تابستانها مجبور بودیم کارهای سختی مثل خشتزنی در کورههای آجرپزی انجام دهیم. علاوه بر خشتزنی کارهایی مثل قالیبافی، منبتکاری و کارهای ساختمانی را نیز تجربه کردم.»
از او میپرسم از چه زمانی کار فرهنگی را شروع کرده و پاسخ میدهد: «از کودکی وارد کارهای فرهنگی و کلاسهای قرآنی و هیئات و جلسات شدم. این باعث شد در همین مسیر قرار بگیرم. کودک که بودم تحتتأثیر عمویم عبدالخالق فصیحی که از مداحان و نوحهخوانان مطرح مشهد بود به نوحهخوانی علاقهمند شدم. ایشان نوحه افغانستانی را خیلی خوب میخواندند. زیبایی نوحه افغانستانی به این است که با لهجه دَری میخوانند و به صورت سنتی سینه میزنند. افغانستانیها سعی کردهاند فضای سنتی نوحهخوانی را حفظ کنند در حالی که فرهنگ عزاداری در ایران به مرور زمان تغییر کرده است. فرق عزاداری افغانستانی و ایرانی در این است که مثلا در فرهنگ عزاداری ایرانیان انتهای مجلس «شور» اجرا میشود به این صورت که عزاداران با سرعت بیشتری سینهزنی میکنند، اما ما در نوحه افغانستانی نوحه «تیز» که تقریبا همان شور ایرانیان است را داریم یا در ایران نوعی سینهزنی به نام «واحد» داریم که در افغانستان مشهور به «لَم» است، همین لم در نقاط مختلف افغانستان به صورتهای گوناگونی اجرا میشود مثلا مردم مزار به نوعی اجرا میکنند و مردم کابل نوعی دیگر. تفاوت این نوع سینهزنیها در ضرب آن است که برخی تندتر و برخی کندتر اجرا میکنند. در افغانستان معمولا نوحه را با لم شروع میکنند و برای منظم کردن مجلس 3 تا 4 نوحه لم خوانده میشود معمولا قبل از نوحه تیز یک نوحه «سه ضرب» خوانده میشود بدین صورت که سه ضرب سینهزنی میشود و یک ضرب زده نمیشود این در سینهزنی ایرانی هم دیده میشود و سپس نوحه تیز اجرا میشود که عزاداران وسط مجلس میآیند و زنجیرزنی میکنند. این البته به حال وهوای مجلس و عزاداران برمیگردد برخی کوتاهتر و برخی طولانیتر است. پس از اتمام نوحه تیز نوحهخوان میگوید: زنجیرها «بان» یعنی زنجیرها را بگذارید و این یعنی جلسه دارد تمام میشود، عزاداران زنجیرها را زمین میگذارند و «ذکر» میگیرند میگویند «حسن جان» و عزاداران جواب میدهند «حسین جان» به همین ترتیب چند مرتبه تکرار میشود و بعد میگویند «حسین جان» و عزاداران جواب میدهند «حسن جان» و سپس نوحه خوان میگوید «یاعباس یا عباس» و گروهی میگویند «جانم فدای عباس» و سپس ذکر «یا مهدی» میگویند در نهایت مجلس با دعا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) تمام میشود. بعد از تمام اینها یک مداح میآید و گریزی مختصر به نام روضه «روبه قبله» و مقتلخوانی میکنند و سلام میدهند و جلسه تمام میشود.»
فصیحی درباره عزاداری سنتی افغانستانیها و تفاوت آن با حال حاضر میگوید: «در افغانستان اصل و اساس اهمیت با سخنران است. همه جا اول نام سخنران میآید، ولی در ایران این امر متفاوت است و عموما برای مداح ارزش بیشتری قائلند. در ایران یک نفر مداح همه کارها از جمله روضه نوحه و سینهزنی را انجام میدهد، ولی در مجالس ما وضع متفاوت است 10نفر در یک شب نوحه میخوانند. زمان قدیم در افغانستان اینگونه بود که نوحهخوان زبردست یک گریز هم چاشنی کار میکرد که اشک از سینهزن بگیرد که الان به ندرت این کار را انجام میدهند و ما تلاش داریم که این کار را احیا کنیم. ما در مشهد حدود 4 سال است که مسابقات نوحه خوانان کانون نوحه خوانان افغانستانی داریم. تقریبا 8جلسه آموزش نوحه افغانستانی در مشهد داریم که طی هفته برگزار میشوند و امسال به دلیل اینکه کلاسها مجازی برگزار شد حتی از کشورهای اروپایی هم شرکتکننده داشتیم و مشهد در مسابقات رتبه نخست را کسب کرد. در عزاداریهای قدیم خبری از طبل و سنج و ... نبود اینها را وارد کردهاند حتی همین قمه زنی را طبق تحقیقی که من انجام دادهام سفیر یا فردی از سفارت انگلیس برای اولین بار باب کرده و در مراسم عزاداری قمه زنی کرده است. دشمن از محرم و صفر میترسد به همین دلیل هم فرهنگسازی میکند.»
او از وضعیت عزاداری امروز راضی نیست و میگوید: «این روزها اخلاص در عزاداریهای ما خیلی کمرنگ شده است. تازگی خیلی از نوحهخوانان افغانستانی ملودیهای ترانههای بعضا شاد که خوانندگان داخل افغانستان اجرا کردهاند در مجالس عزاداری استفاده میکنند دقیقا همان اتفاقی که در سالهای اخیر در داخل ایران هم رخ داده است. من تا چند سال پیش که به تهران دعوت شدم طبل و سنج را در عزاداریهای اهالی افغانستان ندیده بودم. آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند. بیشتر نوحه خوانان از دلشان میخوانند من کمتر دیدهام که نوحه خوانی در بین نوحه خوانان افغانستانی از قبل برنامهریزی کند که در کدام ردیف آوازی نوحه خوانی کند. تمرین میکنند، آهنگ هم میدهند اما دلی میخوانند و این باعث میشود در مجلس که وارد میشوی خود اهل بیت(ع) عنایت میکنند. من برخی از نوحههایی را که خواندم و ماندگار شدهاند واقعا عنایت اهل بیت(ع) میدانم.
یکی از این نمونهها زمانی بود که مسئول زیارت بچههای فاطمیون بودم و آنها را برای زیارت به حرم حضرت رقیه(س) برده بودم و با خودم کلنجار میرفتم که برایشان چه بخوانم که سینه بزنند. در همان حرم حضرت رقیه(س) خیلی از آهنگها که حتی به آنها فکر هم نکرده بودم به ذهنم خطور کرد و در واقع عطا شد.»
ز او میپرسم که آیا برای این نوحهها و اشعار کتابچهای دارد و فصیحی هم میگوید: «نه متأسفانه زیرا بیشتر کسانی که شعر میگویند چه ایرانی و چه افغانستانی زمانی که برای نوحه شعر میگویند چون بیشتر به دنبال ریتم و آهنگ نوحه و ضرب سینهزنی هستند از محتوای اشعار غافل میشوند. من برای رفع این مشکل شعرهای مرثیه را تبدیل به نوحه میکنم. مثلاً اشعار آقای حاج غلامرضا سازگار اشعار بسیار خوبی است اینها در قالب مرثیه است، اما میتوان به صورت نوحه افغانستانی هم اجرا شود. به این ترتیب نوحه دلنشینتر اجرا میشود و سینهزن در حین سینهزنی تأمل میکند و اشک میریزد. این جوابی است که نوحهخوان باید از سینهزن بگیرد. یکی از مهمترین کارهایی که ما در چند سال اخیر انجام میدهیم این است که روی محتوای اشعار کار کنیم که اشعار تنها اشاره به خال ابرو و قد بلند ائمه نداشته باشد. ما میخواهیم هویتمان را حفظ کنیم. بچههای ما به جلسههای عزاداری ایرانیها رفتند و تحتتأثیر آنها قرار گرفتند و همین باعث شد جلسههای عزاداری افغانستانیها کمرنگ شود، اما در 7 یا 8سال گذشته جلسهها کاملاً برگشته زیرا ما نوحهها را از یکنواختی خارج کردیم. نوحهخوان و سخنران مهمترین نقش را در جهتدهی به عزاداری ایفا میکنند، طبل و سنج و سیستم صوت تنها ابزار هستند.»
غلامعلی ادامه میدهد: «علاوه بر فرم سخیف، بعضی از اشعار و نوحههای برخی از عزاداریها اصلا در شأن اهل بیت نیست. مثلاً مداحی خوانده «من تک میزنم، اگه جواب ندی، پیامک میزنم، حسین حسین...» و شما میدانید که مخاطب این اشعار امام حسین (ع) است. آخر این عزاداریها به کجا میخواهد برسد؟ این یعنی اینکه ما باید فاتحه مجلس امام حسین(ع) را بخوانیم زیرا مداح بیسواد است و علم کافی ندارد. من مداح برای اینکه بتوانم جوابی برای شاگردانم داشته باشم باید مطالعه کنم. من تا زمانی که شاگردم معنای نوحه را بلد نباشد اجازه نمیدهم آن را بخواند. مثلا خواندن به زبانهای اردو و عربی و دیگر زبانها که سینهزن آشنایی با آنها ندارد تنها یک لذت سمعی به آنها میدهد و باعث میشود که سینهزن فقط به ریتم و ملودی گوشنواز نوحه توجه کند و از محتوا و معنای آن غافل شود. وظیفه نوحهخوان درک و انتقال پیام نوحه به مخاطب است. ما در مداحی اصولی داریم مانند اصل پیام محتوا و تعقل. خیلی از نوحهها معقول نیستند مثلا نودامادی قاسم را مطرح میکنند که اثبات نشده و ضرورتی ندارد یا اغراقهایی که در جنگاوری ابوالفضل عباس(ع) و حضرت علی اکبر(ع) میشود و همین غیر عقلانی بودن آن دستاویزی برای دشمن خواهد بود که کل واقعه عاشورا را زیر سؤال ببرد یا انکار کند. ما در این زمینه واقعا ضعیف هستیم.»
از او درباره نقطه اتصال مداحی و جهاد علیه تندروها میپرسم و فصیحی میگوید: «سال 79 در بیست و چهار سالگی مداحی میکردم. در یک مجلس ترحیم بود که روضهای خواندم وقتی که تمام شد خواستم از مسجد بیرون بروم آقای سید فضل الله قدسی مرا صدا زدند و گفتند برنامهای هست و ما نیاز داریم به کسانی که در قسمت فرهنگی همراه رزمندههای افغانستانی باشند و به ما کمک کنند مثلاً گروه سرود تشکیل بدهند و شعرهای حماسی بخوانند و مانند آهنگران در 8سال دفاع مقدس نوحه بخوانند. به نوعی میخواستند به رزمندگان انگیزه بدهند. از ایشان فرصت خواستم تا با خانواده مشورت کنم. به سراغ خانواده آمدم، تمام خانوادهام با این کار مخالف بودند و دلیلش هم این بود که افغانستان را ندیده و آنجا متولد نشده بودم. آنها میگفتند آنجا جنگ و درگیری است. آن زمان خیلی هیجان و شوق داشتم و چند مرحله به افغانستان سفر کردم و در آنجا جنگیدم تا اینکه کابل آزاد شد و خیلی از جاها را بچههای سپاه حضرت محمد(ص) فتح کردند. بعد از آن سپاه حضرت منحل شد.»
از او که درباره علت منحل شدن سپاه حضرت میپرسم، پاسخ میدهد: «احزاب شیعه افغانستان سپاه حضرت را موازی و حتی گاهی مقابل خودشان میدانستند و وقتی دیدند که سپاه حضرت آموزشهای خوبی دیده و قدرت گرفته است نتوانستند آن را بپذیرند، دلیل دوم هم تهدید آمریکاییها بود. آنها گفتند یک سری کماندوهای ایرانی از ایران وارد افغانستان شده است و آنها حتی نقاط استقرار ما را هم میدانستند و هواپیماهایشان هر روز از روی سر ما میگذشتند و هر لحظه امکان داشت که ما را بمباران کنند به همین دلیل هم مسئولان صلاح دیدند که این کار را ادامه ندهند. سال 83 برگشتیم سر کار و زندگی خودمان. بعضی از افراد کار عادی و روزمره خود را ادامه دادند و برخی هم طاقت نیاوردند و برگشتند به افغانستان و در اردوی ملی شرکت کردند. بعدها برخی از دوستان ما به خاطر حضورشان در سپاه حضرت شناسایی و اعدام شدند. من نیز بعد از برگشت به ایران به دلیل بیماری پدرم و اینکه خودم پسر بزرگ خانواده و سرپرست بودم نتوانستم ادامه دهم. آن زمان حتی بورسیه شدم برای دانشکده افسری در فرانسه ولی نرفتم».
فصیحی ادامه میدهد: «بعد از برگشت کار پدر را ادامه دادم و پیمانکار ساختمان شدم و خودمان به همراه برادرانمان یک اکیپ بودیم. خودمان شاگرد گرفتیم و هریک از ما یک اکیپ شدیم و شاگرد داشتیم و رضا اسماعیلی یکی از شهدای فاطمیون که معروف به اولین ذبیح فاطمیون است از شاگردان ما بود که 8 سال با ما قالب بندی کار کرد و خودمان آنها را وارد فاطمیون کردیم و بعدها هم به شهادت رسیدند.»
از تشکیل فاطمیون که میپرسم، میگوید: «بچههای تیپ ابوذر و همین طور سپاه حضرت محمد(ص) در گلشهر یک جلسه دعای ندبه تشکیل دادند و بچهها را جمع کردند و البته شروع این کار از قم بود. سنگ بنا را شخصی به نام آقای علوی گذاشتند که ایشان هم در تیپ ابوذر بودند و هم در سپاه حضرت. ایشان در قم بچهها را جمع کردند و تماس گرفتند با ما که شما در مشهد هم در قالب یک هیئت یا یک جلسه مذهبی اینها را جمع کنید تا هفتهای یک بار همدیگر را ببینید و به مرور این جلسه گسترش پیداکند. جلسه اول شهید محمدرضا خاوری (حجت) و شهید رئوف در منزل ما آمدند. اولین جلسه دعای ندبه در منزل شهید رئوف برگزار شد. وقتی منزل ایشان رفتیم به جز ما 3نفر فقط همسر شهید رئوف بود و من دعا را خواندم، یعنی این جلسه با 4نفر شروع شد. بعد جلسه قرار بر این شد که هر کدام هر کسی را که میشناسد با خودش بیاورد. بعد از ما شهید ابوحامد به جلسه آمد. شیخ محمد رضایی و همین طور بقیه دوستان و سال 92 این جلسه دعای ندبه دیگر جلسه سال قبل نبود یعنی بعد از اتمام دعای ندبه تا ظهر ما بحث سیاسی داشتیم. مخصوصاً درباره تحولات سوریه و اتفاقات دردناکی که در حال وقوع بود صحبت میکردیم. به دنبال این بودیم با مسئولانی که در گذشته در ارتباط بودیم تماس بگیریم تا زمینه رفتن ما فراهم شود. بعد از موافقت آنها همین 22 نفر که هسته اولیه فاطمیون بودند به سوریه رفتند.»
او میگوید: «خودم مسئول جذب بودم. اول نزدیک به 70نفر آماده بودند تا برای آموزش به تهران بروند، اما خانوادههایشان مخالفت کردند و در راهآهن از رفتن بچههایشان جلوگیری کردند. از 70نفر در نهایت با خودم، 22نفر باقی ماندیم. راهی که شدیم در راه آهن ابوحامد من را نگهداشت و گفت که بمانم تا در اینجا نیرو جذب کنم و برادرم به جای من و با مدارک من رفت.»
فصیحی درباره شیوه جذب بچههای فاطمیون گلایه دارد و میگوید: «از آنجایی که پای آبروی شیعیان افغانستان در میان بود بهتر بود زمان پذیرش از بچهها گزینش میگرفتند. نیروی کمتر ولی با کیفیت تر از نگاه ما بهتر بود. در آن صورت فاطمیون چیزی فراتر از این که هست میشد. مثلا تعداد نیروهایی که ما جذب میکردیم کم بود برای مثال در طول یک ماه 10نفر جذب میشدند، اما بچههای مخلصی بودند، ولی بعدها شیوه جذب به گونهای دیگر شد.»
فصیحی درباره شهدا و رزمندههای فاطمیون میگوید: «بچههای فاطمیون غریب هستند. برای بچههای فاطمیون باید کتابهای مربوط به شهدای فاطمیون چاپ شود تا بچهها با شهدای نسل خودشان آشنا شوند. در منطقه ما خلأ کارهای فرهنگی داریم از جمله اینکه به خانوادههای شهید آموزش داده نشد که چطور درباره شهیدشان صحبت کنند. کار فرهنگی مانند کتابنویسی و مستندسازی قوی درباره شهدای فاطمیون انجام نشده است. دو بار برای دیدار رهبر انقلاب دعوت شدم از طرف جامعه مداحان و سال گذشته که به عنوان بلبل فاطمیون دعوت شدم از آنها خواستم که به عنوان نماینده شهدای فاطمیون نفس بزنم، اما متأسفانه فرصت نشد. آقای گنابادینژاد، مسئول فرهنگی فاطمیون، هستند اقدامات خوبی دارند، ولی کافی نیست. ما باید برنامهای داشته باشیم که فاطمیون معرفی شوند و در کنار فاطمیون جامعه مهاجر افغان هم معرفی شوند تا بتوانیم همزیستی میان شیعیان شکل بدهیم و همه یکی شویم. نه فقط شیعیان، بلکه تمام مردم مسلمان با هم یکی شوند. خاطرهای برای شما نقل میکنم، 4 سال پیش در دیرالزور سوریه چند نفر داعشی دستگیر شدند و بچهها به جای اینکه با آنها برخورد بدی داشته باشند به آنها لباس دادند و آنها را به مجلس عزاداری فاطمیون بردند و بعد از مدتی این بچهها شیعه شدند. فردی به نام عبدالرحمن از بومیهای سوریه در این جمع بود که با حرفهای داعش فریب خورده بود و وقتی که رفتار شیعیان را دید و از جانب آنها آزار و اذیتی ندید اسمش را علی اصغر گذاشت و شیعه شد و روز اربعین با پرچم فاطمیون به عملیات رفت و شهید شد و بچهها اسمش را حُرّ فاطمیون گذاشتند.»
فصیحی در پایان به لزوم همدلی و وحدت در بین مسلمانان اشاره میکند و میگوید: «دلیل اینکه پدران ما مهاجرت کردند به ایران و به جاهای دیگر نرفتند این بود که ایران را پناهگاه خودشان میدانستند. ایران را جایی میدانستند که بچههایشان میتوانند با عشق امیرالمؤمنین(ع) بزرگ شوند در جای جای ایران حب اهل بیت(ع) وجود دارد، اما در افغانستان اینگونه نبود. در افغانستان اجداد ما در زیرزمینها مراسم عزاداری اهل بیت(ع)را انجام میدادند. پدران ما ایران را قلب شیعه و پایتخت شیعه میدانستند بنابراین اینجا را انتخاب کردند تا فرزندانشان با عشق اهل بیت(ع) بزرگ شوند، اما متأسفانه اتفاقاتی افتاد تا وحدت را به تأخیر بیندازد. متأسفانه صدا و سیما همیشه به جنبه منفی موضوع مهاجران پرداخت و هرگز بزرگان و اندیشمندان و علما و دانشمندان ما دیده نشدند. هر وقت اتفاق بدی میافتاد اول به سراغ ما میآمدند. در حالی که در 8سال دفاع مقدس ما حدود 3هزار شهید داشتیم حتی همین شهدا هم متأسفانه دیده نشدند. مثل شهید بجستانی، آقای رجبعلی غلامی که داستان آن را در کتابها نوشتند و از رشادتهای او گفتند، اما هرگز اشاره نشد که یک مهاجر افغانستانی بوده که برای دفاع از این مرزوبوم جنگیده و شهید شده است. او حتی وصیت کرده که من از دارایی دنیا تنها یک موتور دارم، آن را بفروشید و خرج جبهه کنید. در میان مهاجران ما شهدایی را داریم که معروفند به شهدای بی مزار، جلوی اسم اینها نوشته شده «خمینیست» اینها عاشق امام خمینی(ره) بودند در افغانستان ما بیش از 2هزار شهید داریم که به جرم اینکه عکس امام خمینی(ره) یا رساله آیت الله خمینی(ره) در خانه اینها پیدا شده است به شهادت رسیدهاند. اینها کسانی بودند که پیرو انقلاب و خط رهبر فقید انقلاب هستند. اینها هنوز هم گمنام هستند، برخی از اینها بعد از فاطمیون شناسایی شدند، البته ما شهدای ایرانی داریم که در افغانستان در کنار برادران افغانی خود در مقابل وهابیّت و جبهه تکفیر جنگیدند و در افغانستان به شهادت رسیدند مانند سردار شهید ناصری.»